loading...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

بازدید : 365
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 17:11

آ بغل دستی دبیرستانم بود. خیلی با هم صمیمی‌بودیم تا سال پیش دانشگاهی که اون رفت یه مدرسه دیگه منم رفتم یه جای دیگه. خلاصه اون یه سال از هم بی خبر بودیم. وقتی جواب‌های کنکور اومد من مهندسی نفت قبول شدم و اون مهندسی صنایع توی یه دانشگاه! دیگه خلاصه خیلی ذوق کردیم. سال اول بیشتر درسامون یکی بود ولی کم کم که درسا تخصصی شد از هم جدا شدیم. گه گاهی با هم یه چای می‌خوردیم تا این که یه روز گفت من ماشین دارم بیا برسونمت منو رسوند و با اصرار من اومد بالا. چقدر گفتیم و خندیدیم چقدر بهمون خوش گذشت. لیسانس رو که گرفتیم گفت دارم میرم از ایران. پدر و مادرش از هم جدا شده بودن و با پدرش زندگی میکرد حالا مادرش میخواست برای دکترا بره آمریکا و اون رو هم با خودش ببره. دورادور هنوزم در ارتباطیم. امروز توی تلگرام ویس داده که رومی‌جانم توروخدا خیلی مواظب خودت باش خیلی خطرناکه اوضاع. اونقدر دلتنگش شدم که حد و حساب نداره. از سال ۹۵ ندیدمش. بُعد مسافت مهم نیست ما هنوز دل‌هامون پیش همه. سَرِت سلامت رفیق جان هرجای دنیا که هستی 🥰🥰🥰

اول وآخر همه چی شکرت
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 9
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 300
  • بازدید سال : 3751
  • بازدید کلی : 8729
  • کدهای اختصاصی