loading...

رومی زنگی

لبریز از احساسات متناقض...

بازدید : 297
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 18:22

بازدید : 472
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23

توی این شرایط قمر در عقرب واقعا دولت اینه که سارینا گفت وقت داری زنگ بزنم بهت سرفصل‌های باکتری عمومی‌رو چک کنیم من چی گفتم؟! گفتم تو عزیزدل منی هرموقع خواستی زنگ بزن زیبا و زنگ زدن سارینا همانا و ۵۳ دقیقه صحبت کردن از همه چیز همانا اونقدر دلم باز شد که خدا می‌دونه سرت سلامت رفیق گل من 🥰🥰🥰

جلال کرماشانی ، نصیری ،،، اگر اشتباه نکنم
بازدید : 348
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 11:23

دیشب خواب دیدم رفتم کارآموزی توی یه مطب دندانپزشکی همونجا توی خواب هم برام سوال بود که من اینجا چیکار میکنم ؟! جدای از فوبیای وحشتناکی که از دندون پزشکی دارم و با ۱۷۵ سانت قد هنوز میرم پیش دندون پزشک مهربون مون که از بچگی میرفتم و متخصص کودکان و نوجوانان اند هیچوقت تحت هیچ شرایطی به خوندن این رشته حتی فکر هم نکردم چون اصلا ظریف کاری بلد نیستم حالا بگذریم. اونجا روپوش پوشیدم و ماسک زدم و یه خانم دکتری اومدن شاید ۵-۶ سال از خودم بزرگتر خلاصه سلام کردیم و من بودم و یه دوقلوی دیگه به عنوان کارآموز. من هرچی میخواستم برای خانم دکتره توضیح بدم که به خدا من هیچ ربطی به اینجا ندارم میگفتن حالا صبر کن آقای دکتر بیان به ایشون بگو. خلاصه یه کم که گذشت آقای دکتر که حدود ۵۷-۵۸ سال بهشون میخورد اومدن و به دوقلوها گفتن که دراز بکشن روی یونیت تا معاینه شون کنن من از ترس قشنگ داشتم قالب تهی میکردم بعد از دوقلوها به من گفتن که بیا روی یونیت تا دندون‌های تورو هم معاینه کنم کارآموز جدید هستی نه من گفتم بله در واقع نه باید واستون توضیح بدم که گفتن خیلی خب حالا بیا فعلا معاینه ات کنم بعدا توضیح بده گفتم خیلی ممنون من تازه دندون پزشکی بودم 😂😂 (انگار گفتن بیا یه لقمه غذا بخور 😂😂) دیگه عصبانی شدن و گفتن بیا ببینم منم با ترس و لرز رفتم روی یونیت دندون‌هام رو دیدن و گفتن این دندون پنجت رو که زدی داغون کردی گفتم به خدا من خیلی مواظب دندون‌هام هستم ولی نمی‌دونم چرا اینقدر خراب میشن( این اتفاقیه که در واقعیت هم همیشه میفته متاسفانه 🥺 مادرم میگه از وقتی اولین دندونت دراومد من برات مسواک زدم. از موقعی که به خودم محول شد هم یاد ندارم بدون مسواک خوابیده باشم 😓 حالا خوبه دکتر واقعیمون من رو از ۶ سالگی می‌شناسه وگرنه فکر میکردم چقدر هپلی ام ) گفت آهان باشه دروغ هم که میگی و رفت اونور و یهو دیدم با این فورسپس‌های وحشتناک دندون پزشکی بالای سرمه و میگه دندون پنجت کشیدنیه هنوز صدای ضجه‌هام توی خواب توی گوشمه که میگفتم نه من نمی‌خوام دندونم رو از دست بدم من میترسم و همون لحظه در حالی که فریاد میزدم نهههه نمییییخوام و خیس عرق بودم از خواب پریدم و برادرم رو دیدم که با چشم‌های گرد شده نگاهم میکرد و گفت چتههه؟! پاشو بابا خدا شفات بده سه بعد از ظهره بیا می‌خوایم نهار بخوریم⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩⁦🤦🏻‍♀️⁩

شروع غداهای جامد برای کودک
بازدید : 246
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 17:11

آ بغل دستی دبیرستانم بود. خیلی با هم صمیمی‌بودیم تا سال پیش دانشگاهی که اون رفت یه مدرسه دیگه منم رفتم یه جای دیگه. خلاصه اون یه سال از هم بی خبر بودیم. وقتی جواب‌های کنکور اومد من مهندسی نفت قبول شدم و اون مهندسی صنایع توی یه دانشگاه! دیگه خلاصه خیلی ذوق کردیم. سال اول بیشتر درسامون یکی بود ولی کم کم که درسا تخصصی شد از هم جدا شدیم. گه گاهی با هم یه چای می‌خوردیم تا این که یه روز گفت من ماشین دارم بیا برسونمت منو رسوند و با اصرار من اومد بالا. چقدر گفتیم و خندیدیم چقدر بهمون خوش گذشت. لیسانس رو که گرفتیم گفت دارم میرم از ایران. پدر و مادرش از هم جدا شده بودن و با پدرش زندگی میکرد حالا مادرش میخواست برای دکترا بره آمریکا و اون رو هم با خودش ببره. دورادور هنوزم در ارتباطیم. امروز توی تلگرام ویس داده که رومی‌جانم توروخدا خیلی مواظب خودت باش خیلی خطرناکه اوضاع. اونقدر دلتنگش شدم که حد و حساب نداره. از سال ۹۵ ندیدمش. بُعد مسافت مهم نیست ما هنوز دل‌هامون پیش همه. سَرِت سلامت رفیق جان هرجای دنیا که هستی 🥰🥰🥰

اول وآخر همه چی شکرت
بازدید : 440
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 18:37

به طور حتم همه مون یه تصویر هرچند تار و مبهمی‌از دوران کودکی مون داریم. مثلا اولین باری که برای عید ماهی قرمز خریدیم یا سبزه سبز کردیم. من از بچگی حس بویاییم بیش از حد قوی بود طوری که مادرم یه وقتا بهم می‌گفت‌هاپوئه هنوزم گاهی سربه‌سرم می‌ذاره و میگه. روی این حساب من بیشتر بوهای روزهای مختلف تو ذهنم میموند و با استشمام اون بوها خاطره‌هام زنده میشه. مثلا بوی روز اول مهر یا بوی روز مادر یا پدر. بوی روزهای منتهی به عید که بوی روزنامه یا دستمال خیس و آغشته به شیشه‌پاک‌کن که این روزها توی خونه مون میاد ولی دل خوش سیری چند. به نظرم بوها و مزه‌ها هم با قدیم فرق کرده. ماکارونی‌هایی که مادرم وقتی ۴ سالم بود درست میکرد و با سس خرسی مهرام می‌خوردیم بو و طعم دیگه‌‌‌ای داشت. میوه‌های که با دخترعموها می‌بردیم توی حیاط و زیر درخت انجیر میشستیم و می‌خوردیم طعم دیگه‌‌‌ای داشت. این روزا همه چیز عطر و بوی خودش رو از دست داده یا حداقل من اینطوری فکر میکنم خدا کنه عمر من کفاف بده به روزهایی که بازم بوهایی از جنس دل خوش و مزه‌هایی از جنس از ته دل خندیدن رو بشنوم و بچشم. خدا کنه بی‌مزگی این روزها زودتر تموم بشه.

درخت موز و گلهای موز . گلخانه بزرگ کوثر
بازدید : 274
جمعه 8 اسفند 1398 زمان : 10:58

حبس شدیم توی خونه و اخبار ناامیدکننده احاطه مون کرده من درراستای اون تصمیم کبری‌‌‌ای که عرض کردم خدمتتون برنامه دارم همین توی خونه هم ولی در کل حس خیلی بدیه برای هم دیگه دعا کنیم که از این بحران به سلامت عبور کنیم و منم جواب تصمیم کبرام رو بگیرم 😅😅😅

کرونا و اطلاعات اشتباه
بازدید : 331
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 18:47

از شوک بزرگ و وحشتناکی که مهرماه بهم وارد شد طول سیکل‌هام به ۵۰ روز رسید و خُرد خُرد کم شد تا رسید به ۳۲ روز. استاد فیزیولوژی مون می‌گفت عوامل روانی بیشتر از هرچیز دیگه‌‌‌ای روی سیکل منس تاثیر داره چون GnRH رو رو مهار می‌کنه انگار راست می‌گفت چون اون شوک بزرگ باعث شد ۴ ماه طول بکشه تا سیکلم به حالت عادی برگرده. خلاصه که بیشتر مواظب خودتون باشین عزیزهای دلم 😊

خرید برنج درجه در استان البرز-شهر هشتگرد

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 538
  • بازدید کلی : 5516
  • کدهای اختصاصی